بلاخره اتفاق افتاد مثل رویایی که سالها برایش تلاش می کنی و از تو دورتر می شود و سرانجام مثل پروانه ای گریزپا با تور معجزه به چنگت می افتد…
استانبول و CSQ
از زمستان 89 كه به دوبي رفته بوديم ديگر فرصتي پيش نيامده بود با همديگر به خارج از كشور سفر كنيم هم به دليل مشكلات مالي و هم به دليل بازيهايي كه پدرت براي دادن گذرنامهات در ميآورد. با كمك كاري جانبي كه در كنار شغل اصليم شروع كرده ام و با گرفتن گذرنامه ات در سال گذشته كه همراه با رضايتامه موفق شدم آن را هم از پدرت بگيرم، امسال شهريورماه بلاخره موفق شديم از استانبول اين شهر ديدني و جذاب ديدن كنيم و تو واقعا آنجا را دوست داشتي. 5 روز به يادماندني و توام با طعم هاي خوب و گشت و گذار و خوشدلي در كنار همسفر خوبمان خاله طاهره را گذرانديم و چقدر افسوس خورديم كه چرا روزهاي بيشتري را به اين سفر اختصاص نداديم.
خبر خوب ديگر اين است كه از طريق تماس تلفني با اداره مهاجرت كبك مطلع شدم CSQ دختركم صادر شده و در روز 15 ژوئن ارسال شده هرچند هنوز به دستم نرسيده است.
پايان مقطع ابتدايي
انگار همين ديروز بود كه ساراي كوچك با لباس فرم صورتي و طوسي راهي دبستان هستي شد. 6 سال به سرعت گذشت و دخترك با لباس فرم آبي، مقطع ابتدايي را در مدرسه سوده به پايان رساند.
بهاري كه در راه است…
امسال از همان روزهاي اول اسفندماه، ذوق بهار را داري عزيزم.
از ته دل خدا را شكر مي كنم كه نسبت به سال هاي گذشته، دختر شادتري شده اي. هرچند گاهي خاطرات گذشته بر ذهنت سنگيني مي كند : Memories destroy us
به وضوح آرامش بيشتري بر وجودت حكمفرما شده است و تنها نگرانيم استقلال توست چون هنوز خيلي زياد به من وابسته اي. نيمهشب ها هنوز هم تختخواب راحتت را رها مي كني و به دنبال جايي در آغوش من مي گردي.
مجوز CSQ هنوز نيامده است و من كمي نگرانم هرچند ندايي در قلبم مي گويد اين مهاجرت، سرنوشت ماست و غيرممكن است من و تو نرويم.
ديروز با هم فيلم «جين اير» را تماشا كرديم و به تو گفتم وقتي نوجواني به سن تو بودم كتابش را خوانده ام. به نظر مي رسد تو هم به داستان هاي كلاسيك انگليسي بي علاقه نيستي. خيلي جالب است وقتي فيلمي را با دخترت تماشا مي كني كه سالها قبل وقتي به سن او بوده اي كتابش را خوانده اي.
اميد…
درست مثل معجزه ها اتفاق افتاد..حضرت دوست بلاخره رضايتنامه را به زور از آن مرد ستمكار گرفت.
وقتي سالها پيش در داستان كلبه عمو تم خواندم كه اليزا با پاهاي برهنه در حاليكه كودكش را در آغوش داشت از روي يخهاي درياچه عبور كرد تا بتواند فرزندش را نجات دهد و چيزي از سرما و سختي راه نميفهميد نميتوانستم درست درك كنم. حالا مي فهمم كه غريزه مادري، يك زن را چقدر شجاع و نترس ميكند. اگر مادر نمي شدم هرگز نميفهميدم. اين مبارزه اي بود كه با قلبي ترسان و نگران ولي مطمئن انجامش دادم و تا اينجايش را خدا كمك كرد تا برنده شوم.
اميدوارم از اين به بعد هم همه چيز خوب پيش برود. من به آن دستان روشن اميدوارم.
چرا چون لاله خونيندل نباشم…
پايگاه تابستاني امسال با درسهاي رياضي و علوم و ورزش و مدلينگ(طراحي لباس و مد) شروع شده است. هفته اي دو روز.
قدت تقريبا از من بلندتر شده آنقدر كه كتانيهاي من براي پايت كوچك است . حسي درونم هست كه همزمان غم و شادي به همراه دارد. غم بخاطر نگرانيهاي زندگي آيندهات(ادامه تحصيل،ازدواج،شغل و …) واينكه همراهي در كنارم نيست كه اين نگراني را با او تقسيم كنم و شادي چون ديگر داري مستقلتر و منطقيتر ميشوي.
داري بزرگ ميشوي و خيلي شفاف و واضح حرفهاي دلت را بر زبان ميآوري. جمعه هفته قبل مثل انفجار يك آتشفشان ،گدازه هاي قلب كوچك و حساست را بيرون ريختي. گفتي همه دروغ ميگويند كه بچهها دلشان پاك است و خدا دعايشان را برآورده ميكند. گفتي چند سال است داري دعا ميكني بابا آدم خوبي بشود و من مثل همه بچهها پدرومادرم كنار هم باشند. گفتي از خدا خواسته بودي اي كاش زمان به عقب برميگشت و مامان و بابا هيچوقت با هم ازدواج نميكردند. تو اينها را ميگفتي و من فقط اشك ميريختم. گاهي لابلاي كلماتت مرا سرزنش ميكردي كه چرا يك باباي خوب برايت پيدا نكردهام و با يك مرد بد ازدواج كردهام كه هم خودم اين همه غصه بخورم هم دخترم.
هيچوقت فكر نميكردم روزي تو زخمهاي دلم را باز كني و رويشان نمك بپاشي آن هم بعد از اين همه تلاش براي اينكه زندگي آرام و بيدغدغهاي برايت فراهم كنم.
برايت از امتحانهاي خدا گفتم و اينكه گاهي خدا هرچه بيشتر دوستت دارد بيشتر ازتو امتحان ميگيرد. از اينكه من با رنج و تلاش زياد و گذشتن از تمام حقوقم سعي كردم تو را از جهنمي بيرون بياورم كه شايد خيلي از بچهها مجبورند به اسم خانواده در آن دست و پا بزنند. از اينكه بايد ياد بگيري آرامش اولين اولويت زندگيت باشد چون سلامتي و خوشحالي و تمام چيزهاي خوب به همراه آن ميآيند.
نميدانم چقدر از حرفهايم را فهميدي ولي با وجود تمام غمي كه روي دلم سنگيني ميكرد خوشحال بودم كه از اين غم با من سخن گفتهاي. وقتي به تو گفتم بزرگترين هديهاي هستي كه خدا به من داده و از وجودت خيلي سپاسگزار هستم حتي اگرچه ثمره يك ازدواج ناموفق هستي برق رضايت و غرور در چشمانت را ديدم.
ميدانم راه سخت و طاقت فرسايي را با هم طي كردهايم و با آنكه هميشه تلاش كردهام تو را روي دوشم بگذارم تا دست غمها به تو نرسد و زخمها و آبلههاي پاي خستهام را به تو نشان ندهم ، باز هم در معرض تركشهاي اين جنگ غيرمنصفانه زندگي بودهاي..
و حالا تنها دعاست كه براي تو و مادرت مانده است..و كورسوي اميدي دورادور به دستهاي روشن حضرت دوست..
كلاس ششمي
سال تحصيلي 95-94 هم به پايان رسيد.
براي سال بعد كه آخرين سال تحصيلات ابتداييت است باز هم در مجتمع سوده ثبتنامت كردم. خوشحالي كه كلاس ششمي شدهاي و ارشد مدرسه. واي كه عمر چقدر زود ميگذرد! انگار همين ديروز بود كه جشن شكوفهها داشتيد و كلاس اولي شدنت را جشن گرفتم!
تعطيلات را با دير خوابيدن در شب و دير بيدار شدن در صبح جشن ميگيري. از نمايشگاه كتاب، تعداد زيادي كتاب براي تعطيلاتت خريدهاي كه هنوز نخواندهاي چون ميخواهي اول ،كتاب «زنان كوچك» كه عيدي دوستت مژان بود را تمام كني.
11 سالگي
سال 94 هم دارد تمام ميشود دختركم.
امسال متوجه نوعي رشد عاطفي خاص در وجودت شدم. ارتباطت با بچههاي ديگر بسيار عالي است و دوستان خوبي داري. شهريه گران مدرسهات ميارزيد به اينكه در جمع كودكاني قرار داري كه خانوادههايشان به آنها توجه كافي دارند و خوب تربيت شدهاند. اصلا دوست ندارم حكم قطعي بدهم اما وقتي خانوادهاي براي مدرسه كودك خود هزينه زيادي ميپردازد نشانگر اين است كه اهميت خاصي به رشد و تربيت او ميدهند و چندان ربط زيادي به ثروتمند بودن آنها ندارد.
خوشحالم در كنار بچههايي هستي كه علاقه زيادي به كتاب خواندن دارند و با هم سر خواندن كتاب رقابت داريد و وقتي يك نفر كتاب خوبي ميخواند بقيه هم آن را ميخرند و ميخوانند. خوشحالم كه فكر و روح بچهها سالم است و با وجود در آستانه بلوغ قرار داشتن هنوز بزرگترين دغدغههايتان قهر و آشتيهاي كودكانه و جشن تولد و كارتون و ..است. خوشحالم كه جو مدرسه از چشم و همچشمي دور است و آن را تقبيح ميكند با اينكه خانواده بعضي بچهها واقعا وضع مالي خيلي خوبي دارند.
اگر سياستهاي مدرسه و كادر آموزشي آن تغيير نكند در مجموع از تصميمم براي ثبتنام مجددت در اين مدرسه خوشحالم و خدا را شكر ميكنم كه كمكم كرد تصميم درستي بگيرم.
هتل ترانسيلوانيا
عزيزم امروز قسمت دوم انيميشن هتل ترانسيلوانيا را دانلود كردم كه آخر هفته در فرصت مناسب با هم بنشينيم و تماشا كنيم. قسمت اول را هر دو دوست داشتيم و تصميم گرفتم حالا كه قسمت دوم هم آمده آن را با هم تماشا كنيم.
حكايت اين انيميشن مثل حكايت زندگي ما آدمهاست. من مثل بابادراكولا دارم تلاش ميكنم تو را از تمام خطرات و آسيبهاي دنياي بيرون حفظ كنم ولي تو به زودي نوجوان كنجكاوي ميشوي كه ميخواهي دنياي بيرون را كشف كني و من چارهاي ندارم كه به تو آزادي بيشتر بدهم و چقدر ميترسم..تو با اين قلب حساس و بيآلايشت..كشف كردهام كه از بزرگ شدنت ميترسم..به عنوان يك والد تنها..
با همه اين ترسها نازنينم، ته قلبم دعاي اصلي و اول رازونيازهايم تو هستي و دلم به همين آرام ميگيرد كه دستاني مهربان و حمايتگر براي هميشه تو را در پناه خود جاي دادهاند حتي روزي كه من ديگر نيستم.
روح پروانهاي
عزيزم امسال در پايه پنجم يك معلم رياضي بسيار سختگير و مسن داريد كه علاقه زيادي دارد از همين حالا شما را براي كنكور آماده كند.
تو نازنين من در حاليكه مشغول سر و كله زدن با كتاب كار رياضي كلاغ سفيد هستي دائما از من ليست شغلهايي را ميپرسي كه در آنها نياز زيادي به رياضي احساس نميشود و من به تو ميگويم براي گذران زندگيت هم به رياضي نياز داري. گاهي از اين همه فرارت از سختكوشي خسته ميشوم ولي سعي ميكنم دركت كنم و يادم نرود هنوز يك كودك هستي.
در قالب تن دختركم يك روح پروانهاي است كه علاقه وافري به بازيگوشي و شادي دارد. اين از نقاشيهايت معلوم است كه در بيشتر آنها يك عالمه دختر خوشحال و خندان در حال بازي كردن و جشن گرفتن هستند.
جوانههاي رويا
همزمان با اولين روزهاي مهرماه جابجا شديم. از مشكلات تاسيساتي و كمي جا در خانه قبلي به تنگ آمده بودم و واقعا لطف محض خداوند بود كه با شرايط سخت مالي و گرفتن وامهاي متعدد و برنامهريزي فشرده توانستم خانه را عوض كنم. در خانه جديد يك اتاق مخصوص خودت داري كه خيلي دوستش داري و در آن احساس آرامش ميكني.
و اما سال تحصيلي جديد. باز هم علاقه زيادي به كارهاي جانبي نداري و عشقت اين است كه در ساعات بعد از مدرسه كارتون ببيني و بازي كني در حاليكه دوستانت به كلاس پيانو و هارپ و آواز ميروند ميگويي آنها خيلي بيچاره هستند كه تا ساعت 3 مدرسه هستند و بعد هم بايد به كلاسهاي مختلف بروند و خيلي خوشحال هستي كه من مجبورت نكردم كلاس گيتار را ادامه بدهي.
هنوز نميدانم آيا كارم درست است كه تو را آزاد ميگذارم كه غير از انجام تكاليف مدرسه هرچقدر ميخواهي بازي كني و كارتون تماشا كني. من فقط دلم ميخواهد كودكي شاد و بيدغدغهاي داشته باشي و براي فخر فروختن به ديگران تو را به كلاسهاي مختلف نفرستم. ته فكرم اين است كه اگر ذاتا چيزي را دوست داشته باشي بلاخره خودت به سراغ آن ميروي نميدانم شايد مثل كودكيهاي خودم كه در يك خانواده پرجمعيت كسي وقت و هزينهاي براي آموزشهاي جانبي من اختصاص نميداد و در واقع آن موقعها چنين كلاسهايي چندان رواج نداشت اما خوشبختانه خانه مان پر از كتاب بود و زهراي كوچك خودش با علاقه و اشتياق سراغ كتابهاي براداران گريم و كيهان بچهها ميرفت و آنقدر ميخواند كه فكر و قلبش پر از جوانههاي رويا ميشد و در سن 7 سالگي اولين شعرش را نوشت و در سال بعد اولين قصهاش را. به وضوح ميبينم قلب و روح تو هم پر از همين جوانههاست و شايد روزي خودت تصميم گرفتي در جايي اين جوانهها را شكوفا كني.
شهريور پرماجرا
عزيزم امسال كلاس پنجمي ميشوي. چه زود گذشت.
امسال به احتمال زياد زمان شروع سال تحصيلي اسبابكشي خواهيم داشت.
اين روزها مامان هم خوشحال است هم نگران. افت و خيزهاي روحي و فكري زياد بابت مسايل جانبي تعويض خانه خستهام كرده و در كنار آن جمع كردن اسباب و اثاثيه. تو هم كه ديگر نميخواهي قم خانه مادربزرگ بماني. اگر ميماندي من خيلي راحت تر به كارهايم ميرسيدم اما حالا كه نميخواهي مجبورت نكردم كه بماني. بزرگتر شدن و سركش تر شدنت مرا ميترساند اما ميدانم كه دل نازنينت چقدر به من نزديك است و دوستم دارد. يادم ميآيد وقتي كوچك بودي و داروهايت را نميخوردي وقتي من حالت گريه و غم به خودم ميگرفتم تمام لجبازي كودكانهات محو ميشد و به چشم هم زدني داروي بدمزه را ميخوردي.هنوز همان سارا كوچولوي مهربان و نازك نارنجي من هستي.
كلاس موسيقي
عزيزم با تمام شدن كلاس تابستاني تيرماه به خانه مادربزرگ رفتي تا بيشتر روز را تنها نماني.
يك ترم كلاس موسيقيت هم تمام شد و قرار شد تا مهرماه كه آن را ادامه دهي تمرين كني ولي علاقه زيادي به تمرين نشان نميدهي. آن حس علاقه و جوشش دروني را نداري. نميدانم شايد در آينده عوض شوي.
به هرحال در سيستم تربيتي من به ندرت مجبور به كاري ميشوي. نميدانم غلط است يا درست ولي هميشه به آيندهاي نگاه ميكنم كه در آن نميشود مجبورت كرد و خودت ميخواهي براي خودت تصميم بگيري و كاريش هم نميشود كرد.
تنها در خانه
ديروز اولين روزي بود كه به طور كامل در خانه تنها بودي عزيزم.
با توجه به اينكه روزهاي يكشنبه و سه شنبه كلاس نداشتي بيشتر روزهاي فرد اين ماه را مرخصي گرفتم با هزار دردسر تا تنها نماني اما ديروز بخاطر داشتن يك جلسه خيلي مهم ديگر نتوانستم مرخصي بگيرم.
براي صبحانه و ناهارت چيزهايي آماده كردم كه نيازي به گرم شدن نداشت هرچند خودت اصرار داري غذا گرم كردن را ياد بگيري ولي مامان دلشورهايت را كه ميشناسي و ميداني تو بزرگترين گنج زندگيش هستي و ميداني كه حاضر نيست كوچكترين آسيبي به اين گنجينهاش برسد مگر ناخواسته و ناخودآگاه.
دخترم مرا ببخش اگر ناخواسته با استرسهايم به تو آسيبي وارد كردهام،زندگي سختي بوده است و تو دختركوچكم با قلب بزرگت اينها را ميفهمي و مرا ميبخشي.
مادرت را كه امكاناتش اندك بود ولي عشقش زياد .
مادرت را كه دوستان پولدارترش با خانههاي بزرگتر و ماشينهاي گران از اينكه تا به حال بيش از 40 ميليون بابت مدرسهات داده سرزنشش كردند ولي سرسختانه جواب داد كه دارد براي آيندهات سرمايهگذاري ميكند.
مادري را كه با پنهان كردن وضعيت تاهلش در محل كار از گرفتن حق عائلهمندي گذشت تا نكند آرامش خودش و در نتيجه آرامش زندگي 2نفرهتان به هم بريزد ولي پدري كه دارد هنوز حق سرپرستي تو را ميگيرد براي همان كمكهاي اندكش (كه وظيفه قانونيش خيلي بيش از اين بود) كلي با او چك و چانه زد و او را آزار داد.
ببخش مادرت را كه ديوانهوار عاشقت بود ولي نتوانست به اندازهاي كه دلش ميخواست به تو آرامش دهد.
چشمه جوشان عشق
دختركم براي سال بعد كه كلاس پنجمت است، باز هم تو را در مدرسه سوده ثبتنام كردم.
با توجه به برنامههاي ماليم و افزايش شهريه،تصميم نسبتا سختي بود اما همينجا از مادربزرگ تشكر ميكنم كه برخلاف بقيه مخصوصا پدرت كه ميخواست هرطور شده تو را براي رفتن به مدسه دولتي قانع كند ،حسابي تشويقم كرد كه هرطور شده دوباره تو را همينجا ثبتنام كنم كه 1.5 ساعت تنها ماندنت خيلي بهتر از 4 ساعت تنها ماندن است حالا جداي بقيه مسائل مثل امكانات بيشتر و رفتارهاي مسئولانهتر اولياء مدرسه غيرانتفاعي و غيره. باز هم مطمئن و دلگرم شدم مادربزرگ واقعا به اندازه خودم دوستت دارد و نگرانت است.
از آنجا كه ناهار سال تحصيلي را برخلاف ناهارهاي كمپ تابستاني دوست نداشتي(ظاهرا از دو پيمانكار مختلف تهيه ميشوند) قرار است براي سال بعد خودم برايت ناهار بگذارم كه كمي كارم را بيشتر ميكند اما در عوض موقع ناهار ديگر خودت را با ژله يا ماست خالي سير نميكني،اتفاقي كه خيلي از اوقات موقع ناهار سال گذشته ميافتاد.
براي تيرماه باز هم تو را در كلاسهاي كمپ تابستاني ثبتنام كردهام.باغباني،بازي و سرگرمي به زبان انگليسي،تئاتر.
قرار است در اين ماه به كلاس موسيقي هم بروي.
دختر شيرينم حواست باشد كه خيلي دوستت دارم حتي وقتي گاهي اوقات خيلي سركش و بازيگوش ميشوي. ممكن است در ظاهر با تو تندي بكنم اما ته قلبم يك چشمه جوشان از عشق توست كه تا وقتي زندهام و قلبم ضربان دارد از خروشيدن نميايستد.
درست براي همين است كه مامان با دستهاي كوچكش هميشه ميخواهد برايت كارهاي بزرگ كند.
تولد 10 سالگي
دختر زيبايم از ديدن رستن و قد كشيدنت لذت ميبرم.
ميگويند مشكلات بچهها با بزرگ شدن بزرگتر ميشوند اما به اين احساس خوب ميارزد. به حاصل دوست داشتني تلاشي كه به عنوان يك مادر تنها كردي چه در سالهاي ازدواج چه در سالهاي بعد از ازدواج.
عزيزدلم در تولد 10 سالگي هم گوشي موبايلت سيم كارت دار شد(البته هنوز ترديد داشتم ولي دل به دريا زدم چون نياز به آن چند بار پيش آمده بود) هم اينكه صاحب يك گيتار شدي تا به اميد خدا بعد از تمام شدن مدرسه ،در آموزشگاه موسيقي ثبتنام كني و نواختن آن را ياد بگيري. رويايي كه از يك سال قبل داشتي ولي از آنجا كه نميدانستم كلاس رفتن و تمرين كردن چقدر وقتت را ميگيرد آن را به تعويق انداختم تا شروع كلاست زماني باشد كه تعطيلات تابستانيت شروع شده است.
احتمالا خردادماه را استراحت خواهي كرد ولي براي تير و مرداد به كلاسهاي كمپ تابستاني خواهي رفت تا بتواني پيش مامان باشي و مشكلات تابستانهاي قبل پيش نيايد.
فروردين 94
آخرين روزهاي فروردين 94 است.
عليرغم سرد شدن ناگهاني هوا،از پوشيدن دوباره لباسهاي آستين كوتاه و امكان خوردن بستني بدون ترس از سرماخوردگي خوشحالي.
وقتي ميبينم مثل يك نهال كوچك هر روز در حال قد كشيدن هستي و به احتمال زياد به زودي همقد خودم ميشوي و شايد حتي بلندتر با خودم ميگويم تا كي همين چيزهاي كوچك تو را خوشحال خواهند كرد؟ آن موقع چقدر سخت است مديريت اين خواستهها. خودت هنوز حواست نيست كه چه مرحله دشواري در پيش رو داري. هنوز وقتي ميخواهي خودت را لوس كني روي زانوانم مينشيني و آنوقت احساس مامان كوچولو بودن ميكنم كه يك بچه غول دارد و در دلم هزاربار ماشالله ميگويم كه گل قشنگ زندگيم را چشم نزنم.
اين روزها ته دلم مثل هميشه برايت پر از دعاست. دعا براي اينكه مرحله بلوغ را به آساني بگذراني و نوجوان عاقل و آرامي باشي و چشمانت با نگاهي خوشبين و در عين حال عميق به جاده زندگي نگاه كند.
الفباي زندگي
عزيزم آخرين روز سال تحصيلي امسال دوشنبه هفته بعد است 25 اسفند. البته مدرسه اسما تا چهارشنبه باز است ولي فكر نميكنم هيچكدام از شما وروجكها بعد از جشن روز دوشنبه بخواهيد به مدرسه برويد.
از موقعي كه فيلم راه افتادن محمدحسين را ديدهاي آرام و قرار نداري براي رفتن به قم. آخرين باري كه آنجا بوديم او فقط ميايستاد و به افتخار ايستادنش براي خود دست ميزد ولي راه نميرفت. واي كه چقدر از ديدن راه رفتنش ذوق كرديم و برايش غش و ضعف رفتيم.
ديشب داشتي راجع به هنرهايت صحبت ميكردي كه چه چيزهايي را خوب بلدي. شنا كردن،بازي كردن،..و آخرش گفتي بزرگترين هنرم اينه كه دارم نديدن محمدحسينو تحمل ميكنم آخه نميدوني چه قدر سخته آدم يكيو دوست داشته باشه ولي نتونه اونو ببينه و بغلش كنه.
اين را كه گفتي دلم بدجوري تكان خورد جوجه.بدجوري.
تو داري مفهوم صبر و كنترل احساسات را ياد ميگيري. آفرين دخترم كه الفباي زندگي را به اين خوبي ميداني.
رقص بازي
نازنينم سالهاست كه يك بازي مخصوص خودت اختراع كردهاي كه از جهاتي فكر ميكنم خيلي سالم و هيجان انگيز است و هميشه هر وقت اين بازي را ميكني به جاي كارتون تماشا كردن يا بازي با لپتاپ يا گوشي موبايلت،خيلي خوشحال ميشوم.
در اين بازي كه خودت به آن ميگويي «رقص بازي» ،به اتاق ميروي و در آن را ميبندي(عزيزدل خجالتيم ،هنوز هم زياد راحت نيستي كه كسي رقصيدنت را تماشا كند) موزيك پلير گوشي من يا گوشي خودت (نمي دانم چرا گوشي مرا ترجيح ميدهي)را با صداي بلند روشن ميكني و شروع به حركات موزون و جست و خيز ميكني بدون هر گونه قيد وبندي يا اينكه بخواهي تحت استايل و روش خاصي برقصي. گاهي اوقات كه در اتاق كاري دارم و وارد ميشوم تو را به شكل يك پرنده بزرگ ميبينم بال بال زنان كه سمت بالا را نشانه گرفته است يا يك كوتوله جنگلي قصههاي پريان را ميبينم كه در حال كوبيدن پاهاي كوچكش به فرش است به صورت متناوب.
و البته آمار آهنگهاي موردعلاقهات هم در ليست Most played قابل مشاهده است. عزيزدلم آينده را نميدانم ولي در حال حاضر عشقت اين است كه با آهنگهاي انگليسي موردعلاقهات از آن رقصهاي مخصوص بكني. اين ليست در گوشي مامان در بهمن ماه سال 93 اين است (بعضي آهنگهاي انگليسي يا آهنگهاي فارسي براي لحظات تنهايي و تفكر و پيادهرويهاي مامان است):
Demi levato – Let it go
Demi levato – Neon lights
Inna – Amazing
دلخوشي – مرواريد و ادي عطار
Laser light – Jessi J
Rita Ora – I will never let you down
Rihana – Diamonds
SpiceGirls – 2 become 1
بارون – مهدي احمدوند
زندگي با تو – امير فرجام
دلم – سوگند